فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
♥█▓▒دوتا عاشق که واسه همدیگه میمیرن ▒▓█♥






♥█▓▒دوتا عاشق که واسه همدیگه میمیرن ▒▓█♥

★*☆♡*★*☆♡*زانو نخواهیم زد!!!حتی اگر سقف آسمان از ما کوتاه تر باشد★*☆♡*★*☆♡*

پریسا به کوهیارش میگه:

 

چه خوش خیــــــال بودم که

 

همیشـــه

 

فکر میـــکردم در قلبـــــــــ  تو محکومـــم به حبس ابد.

 

....

 

به یـــکباره جـــــا خوردمـــ  

 

وقتی

 

زندانــبان بر سرم فریــــــاد کشید

 

هـــی......تـــــو.........

 

ازادی.......

 

و صدای گامهـــای غریـــبه ای که به ســـلولـــــ  من می امد


خوش بحالت مهرناز....

خوش بحالت....

کوهیارتورو خیلی دوست داره...اونقدر که بخاطرت از من گذشت....از منی که خیلی شبارو توی بغل کوهیار به صبح رسوندم....منیکه زن کوهیار بودم...

منیکه دخترونگیامو فدای عشقوحال کوهیارکردم.............................

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:18 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

برام هیچ حسی شبیه تو نیست

تو پایان هر جستجوی منی


تماشای تو عین آرامشه

تو زیبا ترین آرزوی منی ......


واسه کوهیارمدعا کنید

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:9 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

غریب است دوست داشتن
و عجیب تر از ان دوست داشته شدن
وقتی می دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد......
و نفس ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده اند.......
به بازیش می گیریم .
هرچه او عاشق تر....ما سر خوش تر.
هرچه او دل نازک تر.....ما بی رحم تر.......
تقسیر از ما نیست.....تمامی قصه های عاشقانه.اینگونه به گوشمان خوانده شده اند............

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:4 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

از دار دنیا منو یه ستاره
اونم که می خواد بره تنهام بزاره
هر چی که می گم نرو فایده نداره
می خواد دلمو به زانو در بیاره
برای هر چیز یه بهونه می یاره
تا میگم اخه میگه اخه نداره
میگم بیا تا یکی باشیم دوباره

اهسته ، اروم می گه نداره چاره
پیشش می شینم تا بتونه دوباره
گذشته هارو باز به خاطر بیاره
یادش بیارین دل عاشق بیچاره

تو دنیا چیزی نداره جز ستاره
پا میشه می ره منو تنها می زاره
با رفتنش رو دل من پا می زاره

از ابر چشمام بارون غم می باره
طفلی دل من که شده پاره پاره
من بی ستاره همه عمرم تباه
روزای عمرم همه رنگه سیاه
دونه به دونه نفسام بی ستاره
حتی یه ذره رنگ زندگی نداره
بی اون نمی خوام دیگه زنده بمونم
جز اون نمی خوام واسه هیچ کس بخونم

میرم یه گوشه تک و تنها می شینم
شاید بتونم کمی اروم بگیرم


دوستان واسه کوهیارم دعا کنید که برگرده

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:1 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

 

اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست


اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست


اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست


 اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست


اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست


پس با تمام وجود فریاد میزنم


* دنیای زیبای من دوستت دارم *

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:11 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

 

روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم


اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم



حرف با برف زدم سوز زمستانی را


با بخار نفسم وصل به گرما کردم

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:10 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

 

خیره شدن در چشمانت تجربه

ایست که به تکرارش

می ارزد...

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:9 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

پریسا:

سلام.حالتون خوبه؟

چندروزه کوهیار رفته تبریز....

اما از دیشب تاحالا جوابمو نداده....

الان یکی بهم اس داده میگه گوشیشو پیدا کرده....

دارم دیوونه میشم...هیچکس از عشق من از شوهر من خبرنداره...

نمیدونم چیکارکنم....

دعا کنید واسم...دعاکنید واسش...


دعا کنید بیاید مسافری که نیامد

.

به کوچه چشم بدوزم به عابری که نیامد

.

دوباره با قلم عشق ، تمام فاصله ها را

.

غزل غزل بنویسم به عاشقی که نیامد...

Click to view full size image

نوشته شده در چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:بوسه,عکس بوسه,خواب,عشق,ساعت 20:57 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره .
رنگ چشاش آبی بود .
رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ…
وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم
مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه .
دوستش داشتم .
لباش همیشه سرخ بود .
مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه …
وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد.
دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم .
دیوونم کرده بود .
اونم دیوونه بود .
مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد .
دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم .
می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه .
اونوقت دور لباش هم قرمز می شد .
بعد می خندید . می خندید و…
منم اشک تو چشام جمع میشد .
صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت .
قدش یه کم از من کوتاه تر بود .
وقتی می خواست بوسش کنم ٫
چشماشو میبست ٫
سرشو بالا می گرفت ٫
لباشو غنچه می کرد ٫
دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند .
من نگاش می کردم .
اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد .
تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫
لبامو می ذاشتم روی لبش .
داغ بود ......

بقیش توی ادامه مطالبه-از دست ندین


:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:53 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

ادامه ی مطلب

برید


:ادامه مطلب:
نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت 21:50 توسط þαяïsα♂♥♀Ƙöн¥αя|

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت